نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

محلات(قسمت دوم)

درود 1393/03/16 بفرمایید ادامه مطلب دلبرکم،قربون این مدل نشستنت برم الــــــــــــــــــــــهی ماهیِ دریای وجودم،تو از همه این ماهی زینتی ها زیبنده تری یاد روزهای ماهی بودنت،غلط خوردنت،چرخیدنت بخیر عروسک نازنینم فوری پایی به آب زد کمی هم لمید واز دیدن طبیعت لذت برد اینم ماهیهای خوشگلی که ریخته بودن توی محوطه ابتدایی سرچشمه وانصافا زیبا بودند یه عکس مادروپسری با خوشگلی که تازه از آب بازی برگشته نمیدونم چرا محمدرهامم جدیدا انقدر ازلباس پوشیدن متواری میشه!!!!!!! این همون استخریه که کلاه مبارک...
30 خرداد 1393

محلات(قسمت اول)

سلام به روی ماهتون بایک محمدرهام نامه ی دیگه درخدمتیم. 1393/03/14 رفتیم محلات که شنیده بودیم هلند ایرانه،مهدگل وگیاهه رفتیم که اینا رو ببینیم         ولـــــــــــــــــــــــــــــــــــی ادامه درادامه...................       خبری از این خوشگلی ها نبود وشنیدیم که چندین ساله که باغ گل محلات جمع شده ومحدود شده به صدها فروشگاه گل وگیاهی که فکر میکنم توی همه شهرها باشه. از همین گلخونه ها که گل وگیاه میفروشن خلاصه رسیدیم به هلند ایران وبعد از اینکه پدرجون کارهای خانه معلم رو ا...
27 خرداد 1393

تبلد دایی جان

روزها میگذرد ومیگذرد سلام ودرود 1393/03/09جمعه بیست وپنج سال پیش دربیمارستان مصطفی خمینی تحت شرایط اورژانسی،صدای گریه ی نوزادی توپل وزیباطنین اندازشد،نوزادی که نام دوتن از عموهای شهیدم براو نهاده شد،محمدقاسم جان خوش آمدی واکنون.......... ورودت به بیست وششمین سال زندگیت مبارک ،جانِ خواهر برایت بهترینها را از یکتای بی همتا خواستارم که بی شک تو لایق بهترینهایی درادامه با خواهرزاده نوشت درخدمتیم   محمدرهام نوشت: فیگوراختراعی درآن ِ لحظه بازکردن کادوها دراوج هیجان به نیابت از دایی جانم پونصدتومن،هزارتومن،دویست وپنجاه تومن کلی همه...
22 خرداد 1393

هشت ِقمری

1393/03/06سه شنبه سه شنبه روزی درتابستان 85 که از قضا مبعث حضرت رسول بود،یاعلی گفتیم وعشق آغاز شد چه روز خوبی بود ساعت 10قرار بود محضر باشیم ،ساعت 9صبح صبحانه نخورده نشستم ناخنهامو فرنچ کردم. هنوزم لاک زدن خیلی به من آرامش میده واقعا استرسم رو کم میکنه همچین گفتم هنوزم که انگار پیری دست وپام رو بسته بعد همراه بزرگترها راهی محضر شدیم،صدای خاله فاطمه م توی گوشمه،وقتی استرسم رو دید سوار ماشین بابا شد وکنارم نشست،دستمو گرفت وبهم گفت خاله جون سوره ناس بخون بهت آرامش میده وگل گفت ،خاله ی ارشدم هنوز صدای آقای توحیدی(همون روحانیکه عقدمون رو خوند)توی گوشمه،نصایحش،شعری که خوند بهمون گفت حواستون باشه از امروز هم...
21 خرداد 1393

دارالمومنین(قسمت آخر)

مجدادا سلام 1392/03/02جمعه با ادامه سفرنامه مون به دیار سهراب درخدمتتونیم این درخت انار خوشگل دقیقا روبروی ورودی حمام فین بود ،من موفق به دیدن این حمام تاریخی که میدونم از اون جویبارها وفواره های مورد علاقه ی من داره نشدم،چون بسیار بسیار شلوغ بود ومامان سمانه درواپسین لحظات به باباعلیرضا گفت برو بلیطها رو پس بده نمیریم. به منم قول داد در فرصتی که  انقدر شلوغ نباشه من رو برای بازدید بیاره ومن نیز پذیرفتم با ما همراه باشید درحال تماشای درخت انار که تا حالا ندیده بودم به جای حمام فین از نمایشگاه ماهیهای زینتی دیدن کردیم   با جناب لاک پشت...
18 خرداد 1393

دارالمومنین(قسمت اول)

سلام سلام سلام به تو،سلام به من،سلام به ما،سلام به همه یادش بخیر اون زمان که کلاس خاله ناهید میرفتیم اینطوری درشروع کلاس سلام میکردیم وشعر سلام سلام میخوندیم. 1392/03/01پنجشنبه پدرجونم چندروز پیش بهم گفت محمدرهام میای بریم کاشان؟؟ منم گفتم:بله ،پاشو بریم واز اون روز هر ثانیه منتظر رفتن به کاشان بودم درحدیکه چهارشنبه بعدازظهر که پدرجون رفت فروشگاه تا طبق هرروز که میرم خونشون عصرونه مورد علاقه م( شیرکَ کَ یو =شیرکاکائو/ بستنی نارنجی =بستنی نونی میهن که بسته بندیش نارنجی رنگه) رو برام بخره یک شیون وگریه ای راه انداختم که بیا وببین،مبنی بر اینکه: پدرجون رفت کاشان منو نبرد،بهش زنگ بزن برگ...
18 خرداد 1393

کچلیتو قربان❤

سلام ودرود بالاخره آمد به سرم از آنچه میترسیدم!! توی دوران بارداریم خواهشم از خدا بعد از قضیه سلامتی مو داشتن نوزادم بود دست خودم نیست ولی اصلا از بچه های کچل خوشم نمیاد حالا خدا خواسته منو اجابت کرد ولی بنده های خدا اگر گذاشتن منو موهای پسرم با هم خوش باشیم!!!! همسرجون مدتهای زیادیه میگه اجازه بده سر این بچه رو کچل کنیم بذارسرش نفس بکشه!!موهاش پر وخوشگل میشه!!نگران نباش سریع بلند میشه! پدرم همینطور دیگه سید محمدِ آرایشگرم شد مزید برعلت هربار محمدرهام رو اصلاح میکرد میگفت موهای این بچه رو از ته بزنید هم جون بگیره وهم این بچه گناه داره موهاش انقدر بلنده خلاصه گفتن وگفتن تا دررروز ...
17 خرداد 1393